تا که نفسی میزنــد ســرازدلِ نمنــاکِ خــاک
میکند آهستــه خاک آن سینـۀ گنجینــه چــاک
صبحِ هستی میـدمد در نَـــورَسی هـــای تنش
دم به دم از ریشه می نوشد ، آب بی تبـــاک
نخلِ عشق وعافیت کــزبدوِهستش زاده شـــد
میکنـــد او را بــه تیــغ هسـتیِ دنیـــا هــلاک
از فِضــولی های غفلت خنـــده می آیـــد مرا
کین جدا از ریشه گان پا میگــذارند درمغاک
ای زمین بنشسته گــان مهمــانیِ این خانـه را
آمـــدِ کـــوتـــاه بـــایـــد نی خیـــالات مَــلاک
«واهِبـــا»خــاری کـه دامــان حقیقـت را دَرَد
این تن حق رازبیرون کردن کِسوت چه بـاک
31-12-2010
صالحه وهاب واصل
هالند